اگر یک روز بیای

اگر یک روز بیای زیر پا تو از گلبرگ ها مفروش میکنم .

اگر یک روز بیای خورشید را از آن بالا می آورم پایین تا ببیند تو از اون نورانی تری.

اگر یک روز بیای چنان فریادی از شوق می کشم که همچون صور اسرافیل صدایش

مردگان را زنده کند تا آنها هم نیز با من به شادی بپردازند .

اگر یک روز بیای تمام آن چیزهایی که نداشتم ,دیگر نمی خواهم چون حال دیگر هستیمو دارم.

اگر یک روز بیای شوق دیدنت باعث می شود دیگر خودم را نشناسم .

اگر یک روز بیای دیگر خزانی ندارم چون تو خود بهاری .

خلاصه اگر یک روز بیای سرم را تقدیمت میکنم تا بزاری جای قلبی که از من ربودیش

تا دیگر هستی من در تو خلاصه شود.

محمد امین نعمتی