سلام دوستان
از این به بعد دست نوشته های دوست خوبم امین رو براتون می نویسم
نظر یادتون نره
...................................


باز در سکوت شب گریستم
و سرم را بر شانه های خیالی ات گذاشتم
و آنقدر اشک از دیدگانم جاری کردم که دامنت
را خیس گردانیدم.سرخی چشمانم
را پس از گریستن با لبخند خیالی ات تسکین بخشیدم
و در حالی که دستانم را رو به آسمان گرفته بودم
تو را می طلبیدم و درشتی همچون در چشمانت را تصور میکردم
و برق دیدگانت را با درخشندگی کوکبان
فلک مقایسه میکردم
و باز امشب فرا رسید و میدانم امشب هم در فراق تو
اشک ها خواهم ریخت و آگاه هستم که هیچ گاه حالی همچون
اکنون نداشته ام و نحیفی وجودم را به عشق تو جبران میکنم
و جنونم را بر پایه عاشق تو بودن می گذارم و
ملامت های اطرافیانم را
مبنی بر بی حواسی ام با به فکر تو بودن رد میکنم
و از خدا چنین می خواهم
حال که در این وادی گام برداشته ام
مرا به حال خودم رها کند که حتی به این سرابی
که از وجود تو می بینم و تصور می کنم
دلخوشم و باز میگریم و اشک از دیدگانم جاریست
و سرم را بر شانه های خیالی ات می گذارم
و از تو میخواهم همچون طفلی مرا نوازش کنی
و تا صبح چنین به
سر بریم
در آرزوی وصل تو می میرم اما خرسندم

( محمد امین نعمتی )
۲۸/۶/۸۳