رویای مرگ



به آخرین دستی که برای دنیا تکان می دهم
به آخرین نگاه و به لحظه خداحافظی می اندیشم
به همه عمر که در آن هنگام
مثل یک فیلم کوتاه چند ثانیه ای
در برابر دیده ام ظاهر می شود
و عزیزترین تصاویر ماندگار
بر وجودم در آن جان می گیرند
شاید چشمان بهت زده تو
شاید گریه مادرم
یا نگاه عاشقانه من به تو
آخرین تصویر باشد
دستهایم چه سنگین می شود
و پلک ها آرام آرام
دروازه چشمهایم را به روی دنیا می بندند
هنوز چند ثانیه بی چشم
وقت دارم و من
به آخرین کفش هایم که بی من در دنیا جایی نخواهند داشت
به رد پایم
به رد دستهایم
و به رد نگاه هایی که در این دنیا
از من بر جا خواهد ماند
فکر می کنم
در آخرین لحظه
امواج زندگی من
در بی نهایت زمان پنهان می شود
و من دنیای غمگین و شاد
این دنیای پر تضاد را
برای همیشه ترک می کنم
خیال این سرنوشت محتوم
لحظه های مانده را برایم
مثل مروارید در صدف
پر تلالو می کند

نظرات 2 + ارسال نظر
الناز یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.tarahaee.blogsky.com

تنها کسانی میتوانند عشق را بیابند کهکه گویی امروز اخرین روز حیاتشان بر زمین است
اگر همیشه به مرگ فکر کنیم از لحظه لحظه زندگی لذت میبریم

مریم یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:46 ب.ظ

خیلی قشنگ حرفات رو میزنی
دلم یه کم گرفت یکم هم برا خودم دلم تنگ شد
موفق باشی
خسته نباشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد